1. مولانا ؛ قدردان و حق گزار عشق است و خطاب به این مهمان خوش قدم ؛ شادباش میگوید:
شاد باشای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
از نظرِ مولانا ؛ عشق «خوش سودا» ست و آدمیرا به ساحتی ورای دوخت و دوزهای عقلِ محاسِب و معیشت اندیش رهنمون میشود . کسی را که طَرفی از این طُرفه نگار بسته باشد ؛ غَبن و زیانی نیست .
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
2. عشق را آثار و اثمار پرشماریست که از جمله آنها میتوان دو مورد ذیل را که در طلیعۀ مثنوی پس از نی نامه یاد شده ؛ نام برد : عشق؛ مطهِّر و درمانگرست ! در واقع از مهمترین کارکردهای عشق زدودن امراض و عیوب انسان است . آلام و آلودگیها را رُفت و روب میکند.
2. عشقِ پاک ؛ پاک کننده نیز میباشد و موجب زدودن آلایشها از جان و دل میگردد :
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
عشقِ واقعی [نه سودای تملّک و تصاحب ]؛ موجب زدودن رذائل از زمینه وجودیِ آدمیمیگردد:
طَهّرا بَیتی بیانِ پاکی است
گنج نورست ار طلسمش خاکی است
چون کنی بر بیحسد مکر و حسد
زان حسد دل را سیاهیها رسد
3. عشق ؛ معالِجِ مهلک ترین بیماری روحی انسان یعنی خودپرستی است :
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
هیچ علتی بدتر از پندار کمال و مستیِ هستی نیست:
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان توای ذو دَلال
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این معجبی بیرون شود
4. عشق ؛ افلاطون و جالینوس است ! حکیمیاست که ابدان و ارواح را طراوت میبخشد ؛ راهنما و افق گشاست ؛ نزول عشق موجب صعود و ارتقای میگردد و چشم اندازهای بدیع و چشم نواز فرارویِ آدمیگشوده میگردند.
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده
5. کسی را که توفیق نیل و تشرّف به این منزلت باشد ؛ گَردِ اندیشه و انگیزههای حقیر را یارای نشستن بر دامن جانش نخواهد شد و با "حیات طیبه" مبرّا و منزّه از آفات خسّت نفسِ بد فرما خواهد زیست :وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ؛(تغابن ؛ 16) و چنین شخصِ کامیاب و خوش اقبالیی را:
نه غم و اندیشۀ سود و زیان
نه خیال این فلان و آن فلان