1. بهاء الدین ولد [پدر مولانا] در معارف گوید: "بیمار گونه بودم؛ یاران را گفتم: هر حالتِ مرا خوشیِ دیگر است. بیماریام را خوشی دیگر است، صِحَّتم را خوشی دیگر است؛ سفرم را خوشی دیگر است؛ حَضَرم را خوشی دیگر است؛ حالت رسوا شدنم را خوشی دیگر، تنها بودنم را خوشی دیگر. من در اغلب احوال خوشدل باشم!"
2. ابتلائات این دنیا برای تمییز و تمایز عشق واقعی از ادعای محبت است !" نوبت به اولیا که رسید آسمان تپید" محبت واقعی از به ظاهر جفای محبوب رنگ نمی بازد چنانکه گفته اند : "حقیقت محبّت آن است که به بِرّ نیفزاید و به جفا بنکاهد."( طبقات الصوفیه ؛یحیی بن معاذ) . حافظ گوید:
زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت
کان که شد کشته او نيک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفي دگر است
اين گدا بين که چه شايسته انعام افتاد!!
3.مولانا در فرازی از حکایت بازرگان و طوطی که به وضوح معلوم است از این عالم کَنده شده ؛ میگوید:
ای جفای تو ز دولت خوبتر
و انتقام تو ز جان محبوبتر
نار تو اینست نورت چون بُوَد؟!
ماتم این تا خود که سورت چون بُوَد؟!
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
در ادامه میگوید: اگر روزی این جور و جفا تمامیپذیزد بی قرار میشوم و ناله سر میدهم!
والله ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
و عجبا که این چه بلبل غریب و شگرفی است
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان
این چه بلبل این نهنگ آتشیست
جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست
4. دغدغه و دلمشغولی اصلی مولانا این است که خدا از او دور نشود و فاصله نگیرد .
اي خدا اين وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
نیست در عالَم ز هجران تلختر
هر چه خواهی کُن و لیکن آن مکن!
5. واضح است خدا دور نمیشود " هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ" ؛ (حدید؛4) بلکه آدمیخود را دور میسازد
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون تو از مایی به ما نزدیکتر
با چنین نزدیکیی دوریم دور
در چنین تاریکیی بفرست نور
این دعا هم بخشش و تعلیم توست
ور نه در گلخن گلستان از چه رُست؟!