1.از ضعفهای آدمیگرفتار شدن در چنبر دوخت و دوز و بده بستانهای حقیر منفعت طلبانه میباشد . از منظر عارفان خداوند مظهرِ مِهرِ بی چشمداشت میباشد و خو گرفتن به روش ؛ آدمیرا خدا خو و خدازی میکند. در این حال ؛ هر انسانی برایمان از ارزش ذاتی برخوردار خواهد شد . محاسبات سخیف و چرتکه انداختنهای بی ارزش برای چه ؟!
سهراب سپهری میگوید:
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
هیچکس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
2. وقتی " او"بر دل و دیده نشیند ؛ جان و جهان را چنان سرشار میکند که جائی برای دیگری نمیماند بل دیگری نشانی از آن بی نشان میگردد
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
3. تولستوی در داستان کوتاهی مینویسد: شخصی دنبال پاسخ به این سوالها بود که مهمترین زمان کِی است و مهمترین شخص کیست و مهمترین کار چیست؟پس از تامل و پرس و جو به این رسید که مهمترین زمان لحظه ایست که در آن زندگی میکنیم ؛ مهمترین شخص هر انسانی اس که میبینیم و مهمترین کار ؛ گره گشائی از مشکل آن انسان است.
4. میگویند: شخصی از کنار مغازهای رد میشد ؛ کودکی با سر و وضعِ پریشان دید که به مغازه و اجناس داخل آن نگاه میکند . نزدیک رفت ؛ دست کودک را گرفت و هر چه دوست داشت برایش خرید ! کودک پرسید:شما خدا هستید؟ گفت: نه فرزندم من بنده خدا هستم ! کودک گفت: حدس میزدم ! با خود میگفتم این یا خداست یا در هر حال نسبتی با خدا دارد ؛ حالا که گفتی بنده خدایم فهمیدم حدسم درست بوده است.
5. معروف است : شیخ ابوالحسن خرقانی بر سردرِ خانقاه خود نوشته بود "هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد"
6. مادر ترزا میگوید: خداوند در لبخندی است که از سرِ مهر بر هم ابراز میکنیم و این عبارت عجیب :”اگر روزی روزگاری قدیس شدم- بدون شک قدیسۀ تاریکی خواهم شد ! من همچنان از ملکوت خداوند غایب خواهم ماند تا چراغ کسانی را که بر روی زمین در تاریکی به سر میبرند برافروزم"!
7. جامیگوید:
شمع شو ؛ شمع ! که خود را سوزی
تا به آن بزم کسان افروزی
با بد و نیک و نکوکاری ورز!
شیوهٔ یاری و غمخواری ورز!