1. مولانا در ابیاتی از حکایت خلیفه بذول و سخیّ الطبع و اعرابی بادیه نشین در دفتر اوّل مثنوی گوید:
رَستم از آب و زِ نان همچون مَلَک
بیغرض گردم برین در چون فلک
بیغرض نبوَد بگردش در جهان
غیر جسم و غیر جان عاشقان
عشق هم در ارتباط با خالق و هم در رابطه با خَلق ؛ کُنش و عملکرد را از غرض و نتیجهِ سودجویانه خالی میکند . عبادتِ عاشق از سنخ عبادتِ اَحرارست که نه طمعی به بهشت دارد و نه ترسی از عذاب و عقوبت « بَل وَجَدتُكَ أهلاً للعبادة فَعَبَدتُك»
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بر دار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
در ارتباط با خَلق نیز احسان و شفقت به همنوعان ؛ به صورت جوششی از درون نشأت میگیرد ؛ سرریز میکند و مثل تابش آفتاب و بارش باران بدون مضایقه فراگیر میشود . درپی رهاوردهای اعتباری نیز نیست . مولانا گوید:
لاابالی عشق باشد نی خرد
عقل آن جوید کز آن سودی برد
پاک میبازد نباشد مزدجو
آنچنان که پاک میگیرد ز هو
که فتوت دادن بی علتست
پاکبازی خارج هر ملتست
2. عقلِ جزوی معیشت اندیش و ابزاری است که دنبال سود و منفعت است و دوخت و دوز و بده بستان و " تا بال گشادست گرفتارترست"
زیرک و داناست امّا نیست نیست
تا فرشته لا نشد آهرمنیست
او بقول و فعل یارِ ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
3. عاشقانِ واقعی در مرتبهای والاتر از سود و زیان زندگی میکنند :
نی خدا را امتحانی میکنند
نی در سود و زیانی میزنند
عشق فراتر از محاسبه و چرتکه انداختن ؛ وظیفه را به ضرورت تبدیل میکند و چنانکه گفته شد نگران نتیجه نیست. "بذول" است نه "مُستعیض"
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده
واضح است که این مرتبهِ والا "هنر رهروان چالاک است" و از هر کسی بر نمیآید ! مولانا در دیوان شمس گوید:
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوانستای پسر
4. رهاورد چنین عرصه گاهی بغایت ارزشمندست که عاشقِ صادق با چشم پوشیدن از تعیناتِ حقیر به آن نائل میگردد:
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق نیکو نردبانستای پسر
برای چنین سالکی ؛ عشق وصل است نه وصف ؛ رسیدن به خدا و خدائی و خدازی شدن است
آدمیگر پا نهد بر بامِ عشق
دستهایش تا خدا هم میرسد
5. با این تعارف و تفاصیل :
کاش دائم دل ما از تو بلرزد، ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد ؛به چه ارزدای عشق؟!